ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم
سلام
-------------------
همیشه گفته م و بازم می گم که پاییز و زمستون رو خیلی دوست دارم، اما دو فصل دیگه رو...
امسال هم انگار می دونستم نباید بهار بشه... اصن یه حسی بهم می گفت نبااااااااید بهار بشه.. می دونستم بهار از هر زمستونی سردتر و بی رحم تر و فراموشکارتره...
دلم نمی خواست گرمای زمستون تموم بشه! . . .
سردمه!
پ.ن. عکس رو روی حساب حس سرماش انتخاب کردم، اما تا گذاشتمش یهو این شعر خودش اومد سر زبونم (که خب اتفاقاً همچین بی ربط هم نیست..)
دست ها می سایم، تا دری بگشایم بر عبث می پایم، که به در کس آید در و دیوار به هم ریخته شان بر سرم می شکند.. [ جمعه 93/1/29 ] [ 4:32 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |